منم گدای فاطمه

شهادت مادرم زهرا افسانه نیست

منم گدای فاطمه

شهادت مادرم زهرا افسانه نیست

روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریبتر!
این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمی آورد؟
این چه روزگاری است که «راز آفرینش زن» را در خود تحمل نمی کند؟
این چه عالمی است که دردانه ی خدا را از خویش می راند؟
روزگار غریبی است دخترم.دنیا از آن غریبتر.
آنجا جای تو نیست.
دنیا هرگز جای تو نبوده است.
بیا دخترم.
بیا.
تو از آغاز هم دنیایی نبودی.
تو از بهشت آمده بودی.
تو از بهشت آمده بودی...
"کشتی پهلو گرفته"
"سید مهدی شجاعی"

طبقه بندی موضوعی

۷۴ مطلب با موضوع «اجتماعی» ثبت شده است

افسران - تختی..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۸
امیرمهدی ایقانی

افسران - ......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۷
امیرمهدی ایقانی

افسران - احسنت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۲
امیرمهدی ایقانی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۱۶
امیرمهدی ایقانی

چارلی چاپلین می گوید: با پدرم سیرک رفته بودیم توی صف خرید بلیط زن وشوهری با چهار فرزندشان جلوی ما بودند

که با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند.

وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه، قیمت بلیط ها را به آنها اعلام کرد.

ناگهان رنگ صورت مرد تغییرکرد و نگاهی به همسرش انداخت. معلوم بود که مرد پول کافی نداشت و نمی دانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید.ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که بهت زده به پدرم نگاه می کرد گفت: متشکرم آقا.

مرد شریفی بود ولی در آن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد.

بعد از این که آنها داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم.

آن سیرک زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم .

"ثروتمند زندگی کنیم به جای آنکه ثروتمند بمیریم"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۶
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۱۷
امیرمهدی ایقانی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۱۹
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۱۰
امیرمهدی ایقانی

گردان پشت میدون مین زمین گیر شد.

چند نفر رفتن معبر رو باز کنن

پانزده سالش بود چند قدم که رفت ، برگشت...

گفتن حتما ترسیده داره برمیگرده... 

پوتین هاشو داد به یکی از بچه ها و گفت: تازه از گردان گرفتم  ، حالا که من قراره شهید بشم اینا رو نگهدارید حیفه ،بیت المال ،

 این بار پا برهنه رفت ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۱۱
امیرمهدی ایقانی

فرفره نداشتیم. بچه‌های کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشه‌اش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را جور کرد.
ما که فرفره‌دار شدیم، لبخند نشست روی لبهای بابابزرگ. گفت: «دیدید
می‌شود، می‌توانید!»
از ترس بچه‌های کدخدا، داخل خانه فرفره بازی می‌کردیم. مبادا ببینند و به تریج قبایشان بربخورد. اما خبرها زود در دهکده ما می‌پیچید.
خبر که به گوش کدخدا رسید، داغ کرد. گفت: «بیخود کرده‌اند. بچه رعیت را چه به فرفره بازی.» و گیوه‌اش را ورکشیده بود و آمده بود پیش عمو محمد به آبروریزی. (بعداً شنیدیم که همان روز، کدخدا دم گوش میرآب گفته: «این اول کارشان است. فردا همین فرفره می‌شود روروک و پس فردا چرخ چاه.» بیشتر موتور پمپ‌های آب ده، مال کدخدا بود.) عمو محمد که صدایمان کرد، فهمیدیم کار از کار گذشته. فرفره را برداشت و گذاشت داخل گنجه. درش را قفل کرد و کلیدش را داد دست بچه‌های کدخدا. که خیالشان راحت باشد از نبودن فرفره.
رفتیم پیش بابابزرگ با لب و لوچه آویزان. فهمید گرفتگی حالمان را. عموها را صدا زد. به عمو محمد گفت: «خودت کلید را دست کدخدا دادی و خودت پس می‌گیری.»
عمو محمد مرد این حرفها نبود. همه‌مان می‌دانستیم. بابابزرگ گفت: «بروید و قفل گنجه را بشکنید.» عمو محمود گفت: «کی برایتان فرفره خرید؟ کدخدا؟!» گفتیم: «نه عمو جان! خودتان که می‌دانید، خودمان ساختیم!»
گفت: «دیگر بلد نیستید بسازید؟» گفتیم: «چرا!» گفت: «بهترش را بسازید.» و رفت در خانه کدخدا به داد و بیداد. صدای بگومگویشان ده را برداشت. این وسط ما، قفل گنجه را شکستیم و بهترش را ساختیم.
بچه‌های کدخدا فهمیدند. کدخدا گر گرفت. داد زد: «یا فرفره یا حق آب!» و به میرآب گفت که آب را روی زمینهای همه‌مان ببندد. کار سخت شد. عموها از هزار راه ندیده و نشنیده، آب می‌آوردند سر زمین. که کشتمان از بی‌آبی نسوزد. مسعود را گرفتند و کتک زدند. زورمان آمد. مجید به تلافی‌اش، روروک ساخت. کدخدا گفت که گندم و تخم‌مرغ هم ازمان نخرند. مجید و مصطفی را هم گرفتند و زدند. صدای عمو محمود، هنوز بلند بود اما گوشه و کنایه‌ها شروع
شد. عمو حسن جمعمان کرد و گفت: «این جور نمی‌شود. هم فرفره شما باید بچرخد و هم زندگی ما.» از بابابزرگ رخصت گرفت و قرار شد برود و با خود کدخدا حرف بزند. وقتی که برگشت، خوشحال بود.
گفت: «قرار شده روروک را خراب کنیم اما فرفره دستمان باشد. آنها هم تخم‌مرغمان را بخرند و هم......
کمی آب بدهند.» بابابزرگ گفت: «کدخدا سر حرفش نمی‌ماند.» عمو حسن گفت: «قول داده که بماند. ما فرزندان شماییم. حواسمان هست!»
بچه‌های کدخدا آمدند و روروک را، جلوی چشمهای خیس ما، خراب کردند. عموحسن آمد و فرفره را گذاشت پیش دستمان و رفت که با کدخدا قرار و مدار بگذارد.
دل و دماغی نداشتیم برای چرخاندن فرفره. مهدی گفت: «وقت زانو بغل کردن نیست. باید چرخ چاه بسازیم. کدخدا از امروز ما می‌ترسید نه دیروز فرفره و روروک ساختن‌مان.» بابابزرگ لبخند زد.
عمو حسن هر روز با کدخدا کلنجار می‌رفت. یک روز خوشحال بود و یک روز از نامردی کدخدا می‌گفت. ما می‌شنیدیم و بهش «خدا قوت» می‌گفتیم. بچه‌ها داشتند بالای پشت بام یواشکی چرخ چاه می‌ساختند

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۵۷
امیرمهدی ایقانی

اپلوئون می‌گوید: دنیا پر از پلیدی است؛ نه به خاطر وجود آدم‌های بد، بلکه به خاطر سکوت انسان‌های خوب...

 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۵۳
امیرمهدی ایقانی

، مردی حاشیه خیابان بساط پهن کرده بود،

زردآلو هر کیلو 2 تومن،

هسته زردآلو هرکیلو 4 تومن.

یکی پرسید چرا هسته اش از زرد الو گرونتره؟!

فروشنده گفت چون عقل آدم رو زیاد میکنه.

مرد کمی فکر کردُ گفت، یه کیلو هسته بده .

خرید و مشغول خوردن که شد با خودش گفت:

چه کاری بود، زردآلو میخریدم هم خود زردالو رو میخوردم هم هسته شو، هم ارزونتر بود.

رفتُ همین حرف رو به فروشنده گفت،

فروشنده گفت: بـــعـــله ، نگفتم عقل آدم رو زیاد میکنه !!!

چه زود اثر کرد!...


دهخدا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۴۴
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۷
امیرمهدی ایقانی

از این متن دکتر الهی قمشه ای خیلی لذت بردم . 

ﺍﮔﺮ می خوﺍﻫﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ

ﺣﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮔﺮﻩ ﻧﺰﻥ


ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍﺣﺖ ...


ﺗﻮ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺣﺎﻟﺸﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ..


ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ چقدﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻭ ﻋﺰﯾﺰ ﻫﺴﺘﯽ؟


ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﺮﺍﻏﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮﯼ !


ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟﻮﺱ ﮐﻨﯽ، ﻧﻪ ﻫﺮﮔﺰ .


ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﯼ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ.


ﺩﺭ ﺍین صورت ﯾﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﺖ می شوند ﻭ ﯾﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ می کنند !


ﺍﮔﺮ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺷﺪﻧﺪ ﻗﺪﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ


ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ


ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ، به

 رﺍﺣﺘﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺸﺎﻥ ﮐﻦ ...


 ﺍﯾﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎن هاﯾﯽ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ !


ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﻋﺪﻡ ﺗﻮﺟﻪ ﻭ ﺗﺎﺋﯿﺪ..


ﺁن ها ﺑﺎﺑﺖ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺣﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﻘﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻃﻠﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ..


گویا ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺁن ها ﺑﺪﻫﮑﺎﺭﯼ..


ﻭ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺱ ﺩﺭ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻫﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﺍﺿﯿﺸﺎﻥ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ..


ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۴۹
امیرمهدی ایقانی

دو واقعیت فقر فرهنگی مردم!






چارلی چاپلین : 

من هر قدر با کار طنز، کوشش کردم تا مردم " بفهمند" 

اما آنها  فقط " خندیدند "  !


 

امام سجاد (ع) :  

پدرم با برترین مردان زمان خویش در خون  غلطید تا مردم " بفهمند" اما آنان فقط"  گریه کردند "  ! ...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۰۶
امیرمهدی ایقانی

روزی امیر کبیر با شنیدن خبر شیوع بیماری حصبه در ایران وموثر واقع نشدن تلاش های وی در جهت واکسیناسیون کودکان در مناطق روستایی کشور شروع به گریه کرد . میرزا آقاخان نوری به وی گفتند قربان شما چرا گریه می کنید ؟ شما که تمام تلاش خود را کردید و به وسیله مامورین آموزش دیده ژاندارمری آمپول واکسن بیماری حصبه را تا دم در خونه روستاییان بردید ولی این مردم تحت تاثیر عقاید خرافی وبا این شایعه که مامورین دولت میخواهند بچه های شما را جن زده کنند بچه ها را در خونه ها وزیر علف ها مخفی کرده ومانع تزریق واکسن به کودکان شده وبه علت جهالت ونادانی خودشون باعث مرگ کودکانشان شدند !!

. امیر کبیر در قبال این دلداری میرزا گفت : 

 ''من نه تنها مسئول جان این ملت هستم بلکه مسئول جهل آنها نیز هستم . ''

بزرگی می گفت :فقــــــــــــر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست . فقر، چیزی را ” نداشتن” است.

فقـــــــــــــــر ، همان گرد و خاکی است که بر کتاب های فروش نرفته ی یک کتاب فروشی می نشیند.

فقــــــــــــــر ، شب را بی غذا سر کردن نیست،فقر ((روز را بی اندیشه سر کردن )) است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۳۷
امیرمهدی ایقانی

👍👍👍👍

توی یک جمع نشسته بودم بیحوصله بودم طبق عادت همیشگی مجله را برداشتم ورق زدم مداد لای آن را برداشتم همینکه توی دلم خواندم سه عمودی

یکی گفت بگو بلند بگو

گفتم یک کلمه سه حرفیه 

از همه چیز برتر است

حاج آقا گفت : پول

تازه عروس مجلس گفت : عشق

شوهرش گفت : یار

کودک دبستانی گفت : علم

حاج آقا پشت سر هم گفت : پول اگه نمیشه طلا ، سکه 

گفتم : حاج آقا اینها نمیشه 

گفت : پس بنویس مال

گفتم : حاج آقا بازم نمیشه 

گفت : جاه

خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمیشه 

دیدم ساکت شد 

مادر بزرگ پیر گفت :عمر

سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت : کار

محسن خندید و گفت : وام

یکی از آن وسط بلند گفت : وقت

یکی گفت : آدم

دوباره یکی گفت : خدا

خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش اما فهمیدم تا همه شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی بدون آن همه چیز بی معناست هرکس جدول زندگی خود را دارد هنوزبه آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم،،،،،،،

شاید کودک پابرهنه بگوید کفش

کشاورز بگوید برف

لال بگوید حرف

ناشنوا بگوید صدا

نابینا بگوید نور

ومن هنوز درفکر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۳۳
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۵۲
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۱۶
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۳
امیرمهدی ایقانی

پسر حزب اللهی

همونیه که تعصب داره، اعصاب هم داره.

همونیه که ریش داره، ریشه هم داره.

همونیه که میل داره ،تحمل هم داره.

همونیه که دوست داره،اما دوست دختر نداره.

همونیه که همیشه فریادش تو گلوش میمونه اما با هر فریادی هم صدا نمیشه.

بعله!!! درکت میکنم “برادر”…

یادت نره در جمهوری اسلامی همه آزادند الا بچه حزب اللهی ها
((شهید آوینی))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۵۹
امیرمهدی ایقانی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۴۱
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۳۶
امیرمهدی ایقانی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۰۹
امیرمهدی ایقانی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۴۱
امیرمهدی ایقانی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۳ ، ۱۸:۴۰
امیرمهدی ایقانی

افسران - رازیک فریب4

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۲۰:۰۷
امیرمهدی ایقانی