برادر شهیدان عبادی میگفتن : نمیدانم حسین آقا یا حسن آقا گفته بودند که : شما اگر این مصیبت ها را میدید قدر این انقلاب را می دانستید .................
... حسن حالات عجیبی داشت، سنگین، محجوب و بزرگوار بود و ... ... از آن طرف حسین پر جنب و جوش و ...
حاج اکبرآقا داستان آخرین دیدار باحسین داداشش میگفت : که تو پادگان دذفول از هم خداحافظی میکنند یک روزقبل از شهادت . / گفت آخرین باری که حسین را دیدم از نگاهش فهمیدم که رفتنی است بغض گلویش را گرفت آسمان ابری چشمانش بارانی شد کمی تامل و ادامه داستان .....
مادر شهید به آذری گفتند که حسن با تقوا و مومن و مهربان بودند ، هر چهار
ماه یکبار که به منزل می آمدند و به همه سری می زند ( صله ارحام ) در س
خواندنشان که در سال 60 - 61 دیپلم گرفتند و مدرسه شهیدعالم بخش درس خوندند
. وقتی از مدرسه بهشون جایزه میدن ، شهید حسن قبول نمی کنند و نمی گیرند و
می گویند که من از خدا جایزه می گیرم
مادر شهیدان عبادی نقل می کنه: شهید حسین عبادی در یکی از روز ها 9 تا عراقی رو اسیر کرده بود با اون جسه کوچکش سالش یادش نبود اما 14 ساله بود که شهید شد(الان بچه های چهارده ساله ما جرات ندارن تنهایی برن بیرون )
خاطره ای از مادر شهیدان عبادی
حاج خانم مشک زاد تعریف
میکنه که پدر شهیدان عبادی قبل شهادت حسین عبادی یک خواب میبینه ،خواب میبینه که تو یک مجلسی بوده و دم
در ایستاده بوده و یک سید نورانی و خوش سیماای به ایشان نزدیک میشه و
یک شی خاصی رو به ایشون میده و میگه به شما دو تا از اینها میدهم چون
شما پدر دو شهید هستین . حاج آقا عبادی بعد این خواب مادر خانمشو صدا میکنه و
میگه که دخترتنو بفرستین اردبیل تا اینجا نباشه چون اکبر هم شهید خواهد شد و
من خوابم رو دیدم و این اتفاق خواهد افتاد اما بعد چند روز خبر میرسه که حسین شهید شده نه اکبرآقای عبادی
شهید حسن عبادی تو وصیت نامه اش وصیت کرده بود که بعد شهادت خونه رو تزیین کنید که روز عروسی من روز شهادت منه
برادر شهیدان عبادی میگفت حسن دوست داشت گمنامانه فعالیت کنه -تو سپاه کرج همه میشناختنش برا همین رفت کردستان
مادر شهیدان عبادی می گفت تشیع جنازه حسن بود اون زمان جلوی
شهدا گوسفند قربانی میکردن. اما وضع مالی ما خوب نبود تا قربانی کنیم.روز
تشییع جنازه یه حاجی هم از مکه اومده بود وقتی تشییع جناز رو دیده بود
.گفته بود گوسفندا رو جلوی شهید قربانی بکنید حدود ده تا گوسفند جلوی پیکر شهید حسن عبادی قربانی شد.
روز تشییع جنازه شهید حسن عبادی هوا خیلی گرم بود و دسته های
عزاداری و سینه زنی کوچه رو پر کرده بود از تهران و شهرستان هم اومده بودن
یکهو یه تکه ابر اومد بالای سر عزادارا و باران شروع کردن به باریدن با
این اتفاق صدای گریه همه بلند شد.
بعد شهادت حسین عبادی وقتی میخواستن پیکر مطهرش رو زیر پاهای برادرش حسن دفن کنن- وقتی قبر رو کندن قسمتی از دیواره قبر حسن فرو ریخت و پیکر مطهر شهیدحسن عبادی دیده شد خون کفن تازه بود و با چهره ای آرام آنجا دراز کشیده بود گویی تازه شهید شده نه چهار سال قبل