منم گدای فاطمه

شهادت مادرم زهرا افسانه نیست

منم گدای فاطمه

شهادت مادرم زهرا افسانه نیست

روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریبتر!
این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمی آورد؟
این چه روزگاری است که «راز آفرینش زن» را در خود تحمل نمی کند؟
این چه عالمی است که دردانه ی خدا را از خویش می راند؟
روزگار غریبی است دخترم.دنیا از آن غریبتر.
آنجا جای تو نیست.
دنیا هرگز جای تو نبوده است.
بیا دخترم.
بیا.
تو از آغاز هم دنیایی نبودی.
تو از بهشت آمده بودی.
تو از بهشت آمده بودی...
"کشتی پهلو گرفته"
"سید مهدی شجاعی"

طبقه بندی موضوعی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۱۷
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۱۴
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۱۴
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۱۵
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۱۰
امیرمهدی ایقانی

گردان پشت میدون مین زمین گیر شد.

چند نفر رفتن معبر رو باز کنن

پانزده سالش بود چند قدم که رفت ، برگشت...

گفتن حتما ترسیده داره برمیگرده... 

پوتین هاشو داد به یکی از بچه ها و گفت: تازه از گردان گرفتم  ، حالا که من قراره شهید بشم اینا رو نگهدارید حیفه ،بیت المال ،

 این بار پا برهنه رفت ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۱۱
امیرمهدی ایقانی

گـاهـی اگــر دعـایت مسـتجاب نشـد، بـرو و گــوشـه ای بنـشـیـن.

زانوهایت رابغل بگیرویک دل سیر گریه کن

شاید لازم باشد میان گریه هایت بگویی

.:: اللهُـمَّ اغـفِــر لِیَ الـذُنوبَ الّـتـی تَحـبِـسُ الـدُّعــا ::

خدایا!ببخش آن گناهانم راکه دعایم را حبس کرده

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۴۱
امیرمهدی ایقانی

فرفره نداشتیم. بچه‌های کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشه‌اش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را جور کرد.
ما که فرفره‌دار شدیم، لبخند نشست روی لبهای بابابزرگ. گفت: «دیدید
می‌شود، می‌توانید!»
از ترس بچه‌های کدخدا، داخل خانه فرفره بازی می‌کردیم. مبادا ببینند و به تریج قبایشان بربخورد. اما خبرها زود در دهکده ما می‌پیچید.
خبر که به گوش کدخدا رسید، داغ کرد. گفت: «بیخود کرده‌اند. بچه رعیت را چه به فرفره بازی.» و گیوه‌اش را ورکشیده بود و آمده بود پیش عمو محمد به آبروریزی. (بعداً شنیدیم که همان روز، کدخدا دم گوش میرآب گفته: «این اول کارشان است. فردا همین فرفره می‌شود روروک و پس فردا چرخ چاه.» بیشتر موتور پمپ‌های آب ده، مال کدخدا بود.) عمو محمد که صدایمان کرد، فهمیدیم کار از کار گذشته. فرفره را برداشت و گذاشت داخل گنجه. درش را قفل کرد و کلیدش را داد دست بچه‌های کدخدا. که خیالشان راحت باشد از نبودن فرفره.
رفتیم پیش بابابزرگ با لب و لوچه آویزان. فهمید گرفتگی حالمان را. عموها را صدا زد. به عمو محمد گفت: «خودت کلید را دست کدخدا دادی و خودت پس می‌گیری.»
عمو محمد مرد این حرفها نبود. همه‌مان می‌دانستیم. بابابزرگ گفت: «بروید و قفل گنجه را بشکنید.» عمو محمود گفت: «کی برایتان فرفره خرید؟ کدخدا؟!» گفتیم: «نه عمو جان! خودتان که می‌دانید، خودمان ساختیم!»
گفت: «دیگر بلد نیستید بسازید؟» گفتیم: «چرا!» گفت: «بهترش را بسازید.» و رفت در خانه کدخدا به داد و بیداد. صدای بگومگویشان ده را برداشت. این وسط ما، قفل گنجه را شکستیم و بهترش را ساختیم.
بچه‌های کدخدا فهمیدند. کدخدا گر گرفت. داد زد: «یا فرفره یا حق آب!» و به میرآب گفت که آب را روی زمینهای همه‌مان ببندد. کار سخت شد. عموها از هزار راه ندیده و نشنیده، آب می‌آوردند سر زمین. که کشتمان از بی‌آبی نسوزد. مسعود را گرفتند و کتک زدند. زورمان آمد. مجید به تلافی‌اش، روروک ساخت. کدخدا گفت که گندم و تخم‌مرغ هم ازمان نخرند. مجید و مصطفی را هم گرفتند و زدند. صدای عمو محمود، هنوز بلند بود اما گوشه و کنایه‌ها شروع
شد. عمو حسن جمعمان کرد و گفت: «این جور نمی‌شود. هم فرفره شما باید بچرخد و هم زندگی ما.» از بابابزرگ رخصت گرفت و قرار شد برود و با خود کدخدا حرف بزند. وقتی که برگشت، خوشحال بود.
گفت: «قرار شده روروک را خراب کنیم اما فرفره دستمان باشد. آنها هم تخم‌مرغمان را بخرند و هم......
کمی آب بدهند.» بابابزرگ گفت: «کدخدا سر حرفش نمی‌ماند.» عمو حسن گفت: «قول داده که بماند. ما فرزندان شماییم. حواسمان هست!»
بچه‌های کدخدا آمدند و روروک را، جلوی چشمهای خیس ما، خراب کردند. عموحسن آمد و فرفره را گذاشت پیش دستمان و رفت که با کدخدا قرار و مدار بگذارد.
دل و دماغی نداشتیم برای چرخاندن فرفره. مهدی گفت: «وقت زانو بغل کردن نیست. باید چرخ چاه بسازیم. کدخدا از امروز ما می‌ترسید نه دیروز فرفره و روروک ساختن‌مان.» بابابزرگ لبخند زد.
عمو حسن هر روز با کدخدا کلنجار می‌رفت. یک روز خوشحال بود و یک روز از نامردی کدخدا می‌گفت. ما می‌شنیدیم و بهش «خدا قوت» می‌گفتیم. بچه‌ها داشتند بالای پشت بام یواشکی چرخ چاه می‌ساختند

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۵۷
امیرمهدی ایقانی

اپلوئون می‌گوید: دنیا پر از پلیدی است؛ نه به خاطر وجود آدم‌های بد، بلکه به خاطر سکوت انسان‌های خوب...

 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۵۳
امیرمهدی ایقانی

ایشون رهبر ماس

یعنی کلا ماس ماس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۴۹
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۴۳
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۴۲
امیرمهدی ایقانی

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۰۶
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۰۴
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۰۲
امیرمهدی ایقانی

پشت در ... یا ته گودال ... چه فرقی دارد ؟


هرکسی ذوب علی (ع) گشت تنش میسوزد..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۵۸
امیرمهدی ایقانی


من و خدا وقتی که ما می شویم، یک تیم عالی می شویم؛ تیمی که هیچکس حریفش نمی شود.

Me and God, we make a superb team together; unbeatable!


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۴۹
امیرمهدی ایقانی

معلم پرسید چندتا بمب برای نابودی داعش و صهیونیصم لازمه? 

دانش اموز گفت دوتا! 

دوستان دانش اموز و معلم خندیدن و گفتن:  دوتا، مگر میشود! 

دانش اموز گفت: اری دوتا 

١.فرمان سید علی

٢.سربند یازهرا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۲۷
امیرمهدی ایقانی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۰۳:۳۱
امیرمهدی ایقانی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۰۳:۱۸
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۲۳
امیرمهدی ایقانی

عَـــــجــــــــــیـــــبـــــْ دِلْـــــگِـــــرِفْتگے امْـــــروزْ 


بِـــــہ مـــــانَنـــــــــــْدہ غـــــُروبــــــــــْ ہاے " جُمْعہ ‌" اســـــتْ.


نڪُنَد بـــــہ خاطِـــــر تَشـــــییع جـــــِنـــــازه مـــــادَر اســــــــــتْ.‌


ای واے مادَرمْ فـــــاطِمـــــہ‌

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۵۴
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۴۴
امیرمهدی ایقانی

. 🌑🌑امروز حال مادر خوب نیست، 

🌑یکروز مانده به شهادت مادر 


مادر سلام ، آمده ام "عید دیدنی"

ای گل شنیده ام که مهیای چیدنی !


از کوچه باغ روضه کمی گل خریده ام

آورده ام برای تو با خود خریدنی


عیدی بده ! یتیم و فقیر و اسیر را

نان و نمک نه ! خاطره هایی شنیدنی


از خاطرات باغ گل و ساقی بهشت 

از کوثر زلال و گلابی چکیدنی


تو آن عبور زمزم عشقی که تا ابد

هستی برای حضرت دریا چشیدنی


با پنج میوه ای که تو از باغ چیده ای

هجده بهار زندگی ات شد رسیدنی


مادر اجازه هست کمی درد و دل کنم :

ای مادری که رو به زوال و خمیدنی


از کوچه ها درست شنیدم که جان به لب


روزی میان معرکه گرم دویدنی ؟


حجم شکسته ی بدن و زخم بی حساب

دردت زیاد می شود از هر وزیدنی


باورم نمی کنم ولی انگار می روی

بانو چقدر عاشق روز پریدنی ؟!


 قدر تو را مدینه نمی داند ای بهشت

با آنکه تو بهانه ی هر آفریدنی


مادر من آمدم ، ولی انگار قبر تو ...

مادر سلام ، آمده ام «عید دیدنی»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۳۳
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۴۲
امیرمهدی ایقانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۱۰
امیرمهدی ایقانی

با سلام  

با توجه به تعطیلات عید ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ ...

ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﯿﺎﻡ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻋﯿﺪ ﺩﺍﺩ ...

ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺁﺩﺭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ ..

ﯾﺎﺩﺗﺎﻥ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﮐﻪ، ﮐﻠﯿﺪ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ ...

ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﻧﯿﺪ ...!!!󾌵

                   

            

                       ﺑﺎ ﺗﺸﮑﺮ

                ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺍﺣﻤﺪﯼ ﻧﮋﺍﺩ

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۰۴
امیرمهدی ایقانی

، مردی حاشیه خیابان بساط پهن کرده بود،

زردآلو هر کیلو 2 تومن،

هسته زردآلو هرکیلو 4 تومن.

یکی پرسید چرا هسته اش از زرد الو گرونتره؟!

فروشنده گفت چون عقل آدم رو زیاد میکنه.

مرد کمی فکر کردُ گفت، یه کیلو هسته بده .

خرید و مشغول خوردن که شد با خودش گفت:

چه کاری بود، زردآلو میخریدم هم خود زردالو رو میخوردم هم هسته شو، هم ارزونتر بود.

رفتُ همین حرف رو به فروشنده گفت،

فروشنده گفت: بـــعـــله ، نگفتم عقل آدم رو زیاد میکنه !!!

چه زود اثر کرد!...


دهخدا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۴۴
امیرمهدی ایقانی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۲۲
امیرمهدی ایقانی