برادر شهیدان عبادی میگفت حسن دوست داشت گمنامانه فعالیت کنه -تو سپاه کرج همه میشناختنش برا همین رفت کردستان
مادر شهیدان عبادی می گفت تشیع جنازه حسن بود اون زمان جلوی
شهدا گوسفند قربانی میکردن. اما وضع مالی ما خوب نبود تا قربانی کنیم.روز
تشییع جنازه یه حاجی هم از مکه اومده بود وقتی تشییع جناز رو دیده بود
.گفته بود گوسفندا رو جلوی شهید قربانی بکنید حدود ده تا گوسفند جلوی پیکر شهید حسن عبادی قربانی شد.
روز تشییع جنازه شهید حسن عبادی هوا خیلی گرم بود و دسته های
عزاداری و سینه زنی کوچه رو پر کرده بود از تهران و شهرستان هم اومده بودن
یکهو یه تکه ابر اومد بالای سر عزادارا و باران شروع کردن به باریدن با
این اتفاق صدای گریه همه بلند شد.
من به آمار زمین مشکوکم اگر شهر پر از آدمهاست *پس چرا یوسف زهرا تنهاست..
بعد شهادت حسین عبادی وقتی میخواستن پیکر مطهرش رو زیر پاهای برادرش حسن دفن کنن- وقتی قبر رو کندن قسمتی از دیواره قبر حسن فرو ریخت و پیکر مطهر شهیدحسن عبادی دیده شد خون کفن تازه بود و با چهره ای آرام آنجا دراز کشیده بود گویی تازه شهید شده نه چهار سال قبل
مراقــب " بار آخـر " هایـی باشیــم که " بار آخرتمان " را سنگین می کند.....
گاهی باید بی رحم بود. نه با دوست، نه با دشمن، که با خودت و چه بزرگت می کند آن سیلی که خودت می خوابانی بر صورتت...........
تو باید آزاد شوی...
با توام!
تو باید آزاد شوی و بیایی بگویی چرا این همه جوان را به کشتن دادی؟
جواب بدهی دروغ هایت را...
تهمت هایی که به نظام اسلامی زدی را...
ریختن خون بسیجی هایی را...
ایستادن مردم در مقابل مردم را...
تو باید آزاد شوی...
بیا و جواب بده....
بیا...
بیا و اشک های مادران شهدای مان را جواب بده...
بهش گفتم: امام زمان عج رو دوست داری؟
گفت: آره ! خیلی دوسش دارم
گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟
گفت: آره!
گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟
گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله
گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد
گفت: چرا؟
براش یه مثال زدم:
گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که
شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می
خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره
دل میده و قلوه می گیره.عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت
کردی؟
بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه :
عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این
دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده
میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه! دوست داشتن به دله…
دیدم حالتش عوض شده
بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت
نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد
میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟
گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه
گفتم: پس حجابت….
اشک تو چشاش جمع شده بود
روسری اش رو کشید جلو
با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره
از فردا دیدم با چادر اومده
گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد!
خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره
می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه.